نگاهم سیاسی نیست
به گزارش سفر به مالزی، سینمای ایران، سال گذشته و در هفتاد و هفتمین دوره جشنواره فیلم ونیز، حضور پربار و موفقی داشت و مخاطبان جهانی این رویداد، با تنوعی جذاب از سینمای ایران رو به رو شدند.
مجید مجیدی با کوله باری از تجربه و نام و آوازه جهانی، با خورشید تحسین شد و به جهت پیروز فیلمسازی اش برگشت، شهرام مکری به عنوان فیلمساز خلاق و تجربه گرای ایران با جنایت بی دقت در بخش افق ها حضور داشت و جایزه بهترین فیلمنامه اورجینال را از انجمن منتقدان مستقل دریافت کرد. دیگر چهره پیروز سینمای ایران در آن جشنواره، احمد بهرامی بود که با ساخت فیلم دشت خاموش، نگاه های بسیاری را به خود جلب کرد و درنهایت فیلم، جوایز بهترین فیلم بخش افق ها و جایزه فیپرشی (جایزه ویژه انجمن منتقدان جهان) و جایزه انجمن اعتماد ملی ایتالیا را به دست آورد. فضای خاص و سیاه و سفید و موضوع کارگری فیلم، به جز ونیز در جشنواره های زیاد دیگری هم مورد توجه نهاده شد و باوجود تردیدهای بهرامی پیش از اولین نمایش در جشنواره اخیر جهانی فیلم فجر، در این رویداد هم با استقبال تماشاگران و منتقدان داخلی روبه رو شد.
در مراسم رونمایی از فیلم در پردیس چارسو به نکته جالبی اشاره کردید که آن هم تفاوت سلیقه مخاطب ایرانی با مخاطب خارجی بود. یعنی از ابتدای ساخت دشت خاموش این پیش فرض و آگاهی را داشتید که مخاطبان جهانی، فیلم را بیشتر دوست خواهند داشت و می دانستید مخاطب ایرانی به اندازه تماشاگران خارجی با دیدن فیلم، هیجان زده نمی گردد؟
آن روز در چارسو و در اولین نمایش رسمی فیلمم در جشنواره، دوست داشتم این مطلب را عنوان کنم. چون خود من هم این طوری هستم و درباره فیلمی که خیلی در جشنواره های بین المللی دیده می گردد و جوایز مهمی می گیرد، کنجکاو می شوم. دشت خاموش هم تا این مقطع، در حدود 28 جشنواره جهانی شرکت نموده که از میان آنها، هشت جشنواره، (الف)، عظیم و معتبرند. بنابراین، فیلم از قبل ذهنیتی را برای مخاطب به وجود می آورد و تصور می نماید با یک شاهکار رو به رو خواهدشد اما وقتی فیلم بعدا دیده می گردد، ممکن است خیلی هم شاهکار به نظر نرسد و دست بالا یک فیلم خوب باشد. آن شرح اولیه را بیشتر درباره بیننده های مدل جشنواره ای خودمان دادم که همه منتقد و نویسنده و فیلمساز هستند. به خاطر این که این مخاطب، خودش سلیقه فیلم بینی دارد و سینمای جدی و عمیق و فیلم های مهم روز جهان را دنبال می نماید. دشت خاموش فیلم سیاه و سفیدی است که قصه حدودا ساده ای را بیان می نماید. البته در همین چند نمایشی که دشت خاموش در جشنواره جهانی فیلم فجر داشت، با استقبال خیلی زیاد مخاطبان رو به رو شد و فیلم به سئانس های اضافه رسید. حتی من در یکی دو سئانس و به جز سهمیه بلیت مهمان، واقعا برای پیدا کردن بلیت برای برخی دوستان به مشکل بر خوردم. بیشتر نقدهایی هم که در این چند روز خواندم، مثبت بود. در جشنواره ونیز سال گذشته هم منتقدان عظیم جهان، استقبال خوبی از فیلم کردند و اکثرا از پنج ستاره، چهار ستاره به این فیلم دادند. این اتفاق در جشنواره های دیگری چون توکیو، هنگ کنگ و استکهلم هم افتاد و کلا منتقدان، روی خوشی به فیلم نشان دادند. آن جمله ای هم که من درباره تفاوت سلیقه مخاطبان گفتم، مربوط به اولین نمایش فیلم بود، اما به مرور دیدم ظاهرا اینجا هم منتقدان و نویسندگان، نظرات مثبتی درباره فیلم داشتند.
سال گذشته، در گفت و گویی اشاره کردید پدرتان کارگر صنعتی بود و فضای کارگری فیلم از آنجا می آید و شما چون در آن شرایط زندگی کردید و با مسائل و مسائل کارگران در ایران آشنا بودید، گزینه مناسبی برای یک روایت سینمایی در این خصوص به حساب می آمدید. باتوجه به مسائل مالی در این چند سال اخیر و فرایند اعتراضات کارگری، واهمه ای نداشتید که طرح موضوع این چنینی با یک فضای سیاسی گره بخورد؟
من از نزدیک با زندگی کارگری آشنا بودم و در خانواده ای زندگی کردم که پدرم 30 سال کارگر یک شرکت صنعتی بود و بعد هم بازنشسته شد. بنابراین باتوجه به آشنایی ام با این فضا و درک مسائل از نزدیک، اقدام به نوشتن فیلمنامه دشت خاموش کردم. البته محیط کار پدرم با محیط فیلم تفاوت داشت اما چندان فرقی هم نمی نماید و در همه کارخانه ها و همه شرکت ها، کارگران، کارگر هستند و کارفرمایان، کارفرما اما نه واقعا، قصدم نگاه سیاسی نبود.
مساله اصلی من بیشتر یک واشکافی اجتماعی است و همان طور که در فیلم می بینیم، کفه ترازو نه به نفع کارگر سنگینی می نماید و نه به نفع کارفرما. در هر دو کفه ترازو، مسائل و مسائلی وجود دارد. همان قدر که یک کارفرما می تواند در حق کارگران اجحاف کند، همان قدر هم برخی کارگران هستند که دقیق و منظم، وظایف شان را انجام نمی دهند. به نظرم اگر کمی به لایه های دیگر فیلم برویم، این مساله فقط مختص به ایران نیست و مساله همه جهانست و حتی قصه این فیلم با همین شکل و شمایل می تواند در یک کشور کاملا صنعتی مثل ژاپن یا آلمان یا آمریکا هم رخ دهد. هرجا که در آن یک نظام سرمایه داری وجود دارد که یک سری آدم در آن کار می نمایند و یک واحد و کارخانه ای وجود دارد، این قصه می تواند آنجا هم شکل بگیرد. با این شرحات، واقعا نگاهم در دشت خاموش، سیاسی نیست و فقط وجهه اجتماعی دارد و به شکلی از تشکیل کارخانه ها و نظام های سرمایه داری می پردازد. اساسا من خودم با این مساله مشکل دارم و نه چیزهای دیگری مثل فقر که ممکن است با دیدن این فیلم به ذهن برسد.
چرا فیلم را سیاه و سفید فیلمبرداری کردید؟ مسعود امینی تیرانی به عنوان مدیر فیلمبرداری چقدر در این تصمیم نقش داشت؟ چقدر این سیاه و سفید بودن با فضای تیره و تار فیلم سنخیت دارد و آن را تقویت و به فرم و روایت یاری می نماید؟
سیاه و سفید بودن فیلم از اول در ذهنم بود و از ابتدا که به فیلمنامه فکر می کردم، تصاویر را به شکل سیاه و سفید در نظر داشتم. در بازدیدهای اولیه ای هم که از کوره های آجرپزی داشتم، به خاطر روشنایی و تاریکی در قسمت زیرین کوره پزخانه که آجرها را می گذارند، این حالت سیاه و سفید وجود داشت و من همان جا به این فکر کردم به خاطر رنگ خاک و سایه ها و روشنایی زیاد، بهتر است رنگ را از فیلم بگیرم. البته یکی دیگر از دلایلش این بود که می خواستم فیلم، خیلی زمان تعیینی نداشته باشد و دوست نداشتم فیلم به زمان حال یا زمان خیلی دور بچسبد. اساسا هم کمی به مدل سینمای کلاسیک فکر می کردم برای همین به جز سیاه و سفید بودن، اندازه تصویر هم چهار به سه بود و قاب فیلم واید و گسترده نیست. قابی است که در سال های دور سینما فیلم های زیادی با آن ساخته بودند. بعد هم که با آقای مسعود امینی تیرانی صحبت کردم، خوشبختانه ایشان هم با من هم نظر بودند و این که بهتر است در این فیلم به قاب سینمای کلاسیک برگردیم که هم سیاه و سفید است و هم چهار به سه. درنهایت با توافق ایشان و تهیه نماینده فیلم، آقای سعید بشیری این کار را انجام دادیم.
آیا عامدانه نخواستید از چهره های بازیگری و بازیگران شناخته شده تر در فیلم بهره ببرید؟ ظاهرا استفاده از بازیگران چهره با بافت فیلم تان همخوانی نداشت و بیرون می زد و آن وقت شاید با این همگونی کنونی رو به رو نبودیم.
بله، اساسا از موقعی که داشتم فیلمنامه را می نوشتم و بعد هم در مرحله انتخاب بازیگر، با مشاور کار خانم ناهید عزیز صدیق، به این نتیجه رسیدیم که از چهره ها استفاده نکنیم و به سمت مدلی از بازیگران برویم که توانمندی داشته باشند و به خصوص در تئاتر و سینما بازی نموده باشند و حتما از نظر فیزیکی هم به شخصیت های فیلمنامه نزدیک باشند. واقعا خیلی به چهره ها فکر نکردیم، به دلیل این که دوست نداشتیم بیننده با دیدن چهره های خیلی معروف، با تضادی در روح کلی اثر روبرو گردد. وقتی بیننده، بازیگری را بارها دیده، سخت است نقش های قبلی او را فراموش کند برای همین خیلی این مساله برای تماشاگر باورپذیر نیست. بنابراین بیشتر سعی کردیم از دوستانی استفاده کنیم که توانمندی بالایی در بازیگری داشته باشند و دست کم تا دو سال پیش که ما فیلم را کار می کردیم، خیلی دیده نشده بودند یا کمتر دیده شده بودند. اگر همگونی در بازیگری فیلم دیده می گردد، به خاطر توانایی این بازیگران است. بخشی از این هم به دلیل مدل ساختار فیلم است که همه سکانس ها در یک پلان ضبط شدند برای همین این فضاسازی به بازیگر یاری می نماید خیلی راحت تر و طبیعی تر جلوی دوربین ظاهر گردد.
در فرم و روایت فیلم هم ما سخنرانی آقاخان را از چند زاویه می بینیم و هر بار با یکی از کارگران از قومیت های مختلف همراه می شویم اما این تغییر زاویه، لزوما همراه با اطلاعات تازه ای نیست و بیشتر با یک تکرار رو به روییم. درحالی که نمونه های پیروزی با همین فرم در سینمای ایران و جهان سراغ داریم که تغییر زاویه، اطلاعات تازه ای به مخاطب می دهد.
کلمه اصلی برای من در این ساختار، تکرار و ملال بود که سعی کردم آن را در فرم فیلم هم لحاظ کنم. سخنرانی طولانی آقاخان برای کارگران را از زوایای مختلف تکرار کردم و هر بار هم بیشتر از یکی دو کلمه به آن اضافه نشد. می خواستم این تکراری که در آن وعده و وعید وجود دارد، بیشتر به چشم بیاید. این فرم هم تازه و مربوط به این فیلم نیست و فیلم های زیادی را سراغ داریم که این مدل و فرم و ساختار تکرار در آنها وجود داشته است، به نوعی هم فلاش فوروارد است و هم فلاش بک. البته در دشت خاموش دقیقا تعیین نیست این نقطه مرکزی تکرار یعنی سخنرانی آقاخان، در گذشته اتفاق می افتد یا در آینده است و انگار به نوعی در همه روزها در جریان است. فکر می کردم این شیوه می تواند به آن تکرار و ملال و روزمرگی زندگی این کارگرها یاری کند و برای همین موقعی که داشتم فیلم را دکوپاژ می کردم و حتی قبل تر موقع نوشتن فیلمنامه، به این فرم و ساختار رسیدم.
درباره سرانجام بندی فیلم هم شرح می دهید؟ بدون این که بخواهم سرانجام قصه را لو بدهم، چرا لطف ا... (علی باقری) به آن تصمیم می رسد؟ او با این که همین جا به جهان آمد و تا الان و 40 سالگی اش در کوره پزخانه زندگی و کار کرد، به نظر می رسد توانایی جمع و جورکردن خودش را حتی بعد از تعطیلی کوره پزخانه دارد و می تواند گلیمش را از آب بیرون بکشد. اما شما سرانجام تیره و تاری را برای او درنظر گرفتید.
واقعا من تصمیم لطف ا... را خیلی سیاه نمی بینم. چون بین عقلا و خردمندان بحثی وجود دارد که خرد انسان در 40سالگی کامل می گردد. در همه ادیان و فرهنگ ها هم به این موضوع اشاره شده است. انسان 40 ساله انسانی است که پرده هایی جلوی چشمانش پایین می افتد که خیلی چیزها را می بیند و درک می نماید. حتی در تاریخ داریم خیلی از پیامبران در 40 سالگی به بعثت رسیدند. خیلی از عظیمان و سیاستمداران در 40 سالگی شکوفا می شوند و خیلی از هنرمندان و فیلمسازان در 40 سالگی، آن اثر اصلی خود را خلق می نمایند.
شاید یکی هم مثل لطف ا... در 40 سالگی به این دریافت و رهیافت می رسد که جایی خودش را از این دایره و از این تکرار و ملال رها کند. خیلی از ما در طول زندگی به این نتیجه رسیده ایم و شاید برخی هم همان کاری را انجام دهند که لطف ا... انجام داد. اما نکته خیلی اساسی این است که ما خیلی چیزها را روی پرده سینما نمایش می دهیم، برای این که مخاطب کمی تخلیه روحی و روانی گردد. من دوست دارم تماشاگران با دیدن این سرنوشت، به این فکر نمایند می توانند طوری زندگی و سرنوشت را برای خود رقم بزنند که مجبور نشوند مثل لطف ا... تصمیم بگیرند. چه می دانم مثل شعرهای خیام باشند و آنقدر هم زندگی را سخت نگیرند. با این که تکرار و ملال و روزمرگی است اما حتما راه های فراری هم وجود دارد. ولی واقعا وظیفه من فیلمساز نشان دادن راه حل نیست، من اگر بتوانم با آن سرانجام بندی در ذهن مخاطب سوال ایجاد کنم، فکر می کنم کار خودم را نموده ام.
برخی منتقدان، با دیدن این فیلم به سینمای بلا تار به ویژه فیلم اسب تورین اشاره می نمایند. چقدر این انتساب و ارجاعات را دوست دارید و اصلا این شباهت های بصری و فرمی و مضمونی آگاهانه بود؟
در رابطه با تاثیرپذیری از فیلمسازان عظیم سینما قبلا هم صحبت نموده ام اما اینجا باز هم تکرار می کنم. برای من سینما با فیلم طبیعت بی جان سهراب شهید ثالث آغاز می گردد و با عباس کیارستمی و کل مجموعه آثارش به اوج می رسد و با بلا تار مجارستانی ادامه پیدا می نماید. به هر شکل هر کسی که در هنر کاری انجام می دهد، حتما در ذهنش الگوهایی دارد و حتما در جهت هنری اش، کارهایی را دیده است که روی او تاثیر گذاشته اند.
من شاید خیلی به این شباهت ها فکر نکردم اما از مولفه های این عظیمانی که نام بردم، به شدت استفاده کردم و استفاده خواهم کرد. اساسا مدل سینمایی این عزیزان را دوست دارم. البته به جز این افراد، حتما در سینمای ایران و جهان به کار فیلمسازان عظیم دیگری هم علاقه دارم. من به آن معنا در سینما دستیاری نکردم و این شانس را نداشتم نزد کارگردان های عظیمی کار کنم اما به نوعی خودم را هنرآموز خیلی از فیلمسازان می دانم و بیشتر از فیلم هایشان آموخته ام. البته من بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه در رشته سینما، حدود یک سال در کارگاه آموزشی فیلمسازی آقای کیارستمی شرکت کردم و از نزدیک با ایشان آشنا شدم.
نکته ای مانده؟
از شما خیلی سپاسگزارم وقت گذاشتید و با من مصاحبه کردید. ما فیلمسازان به شما دوستان خبرنگار و منتقد، خیلی خیلی مدیونیم. شما واقعا واسط بین ما و مخاطبان هستید و به طور خیلی خوب ، دقیق و حرفه ای باعث می شوید فیلم های ما دیده گردد.
علی رستگار - سینما / روزنامه خبرنگاران
منبع: جام جم آنلاین